نیایش
یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود
دختر قشنگی بود
دختر خوش آب و رنگی بود
قلبش عین طلا
یه کم شیطون و بلا
صاف و صادق، مهربون و با گذشت
با جنبه و خیلی زرنگ
همه را دوست می داشت، به همه کمک می کرد
هر کسی اونو می دید، می گفت : خوش به حالت هیچ غمی نداری، غصه و ماتمی نداری
ولی
دخترک یه کوه غم و غصه داشت
حرف های نا گفته داشت
حرف هاشو برای خودش می گفت، دردهاشو برای خودش نگه می داشت
او همیشه سرش رو به آسمون بود و فقط از خدا کمک می خواست
او می دونست خدا خیلی دوستش می داره و هیچ وقت تنهاش نمی زاره
ای خدای مهربون، خالق زمین و آسمون
هیچ دلی غمگین نباشه
هیچ بچه ای اندوهگین نباشه
هیچ دردی بی درمون نباشه
به همه کمک بکن، به همه کمک بکن